تاپس بلاگ

خرید کتاب از گوگل
چاپ کتاب PDF
خرید کتاب از آمازون
خرید کتاب زبان اصلی
دانلود کتاب خارجی
دانلود کتاب لاتین
گت بلاگز اخبار فرهنگی و هنری شهاب حسینی و همسرش از زندگی شخصی خود می گویند

شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر هست. شهاب حسینی از دسته ستاره‌هایی است که ب

شهاب حسینی و همسرش از زندگی شخصی خود می گویند

شهاب حسینی و همسرش از زندگی شخصی خود می گویند

عبارات مهم : زندگی

شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر هست. شهاب حسینی از دسته ستاره هایی است که باوجود رسیدن به مواهب بازیگری از علاقه به خانواده و همسر غافل نشده است.

«شهرزاد» این روزها روی بورس هست، به خصوص آقای شهاب حسینی با نقش «قباد» که داستان ترحم برانگیزی دارد. هر لحظه احساسات مردم جایی جلب می شود که روابط انسانی در میان هست؛ نفرت، غم خوش حالی و علاقه همه در زندگی ما جاری اند و هر جا آینه ای از آن باشد ما را ناخودآگاه به سوی خود می کشد.

شهاب حسینی و همسرش از زندگی شخصی خود می گویند

شاید هم همه ما شهرزادی داریم که در اتمسفر او تمام این احساسات را تجربه می کنیم. شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر هست. شهاب حسینی از دسته ستاره هایی است که باوجود رسیدن به مواهب بازیگری از علاقه به خانواده و همسر غافل نشده هست. او هر لحظه همراهی داشته که در کنار او نقاط عطف زندگی اش را صعودی کرده و چیزی نتوانسته او را پایین بکشد. زندگی چنین آدمی دیدنی است و شنیدنی و البته که خواندنی!

این مطلب روایت زندگی شهاب حسینی با همه اوج و پایین هاست. این پرونده چکیده ایست از گفت و گوهای او و همسرش با مجله زندگی ایده آل و رادیو هفت.

شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر هست. شهاب حسینی از دسته ستاره‌هایی است که ب

نوزاد نیمه شب زمستان

متولد زمستان هستم. درست بعد از ۹ ماه متولد شدم، حین تولد ۳ کیلو و ۷۰۰ گرم وزن داشتم. ساعت به دنیا آمدنم هم ۳ و ۳۰ دقیقه نیمه شب بود. پدر و مادرم در جوانی ازدواج کردند، آنها هنگامی که مرا به دنیا آوردند که سرگرم جمع و جور کردن زندگی ارزش بودند.

سرشکستگی های کودکی

دوران کودکی من به شیطنت های متفاوت با پسربچه ها گذشت. مادرم می گفت تو پسر شری بودی. روزی که به خاطر سر بازی سرم را با نمره ۴ اصلاح کردم، دیدم سرم از ۹ ناحیه شکسته هست. با توجه به اینکه وقت وقوع ۵-۴ مورد از این شکستگی ها را به خاطر نمی آورم، باید آنها را به دوران کودکی ام نسبت داد. جز سر از نواحی دیگری همچون صورت و دست و پا هم بارها دچار جراحت های متفاوت شدم.

شهاب حسینی و همسرش از زندگی شخصی خود می گویند

توپ چرمی عید

در خانواده پدری نوه اول بودم. ا رتباط ما با فامیل مادرم زیاد بود تا با اقوام پدر. دوست ندارم از نقطه نظر مهر و دوستی کسی را برتر از دیگری بدانم. هر دو خانواده به اندازه وسع خودشان دوستی می کردند. یادم می آید که مادر پدرم عالی ترین عیدی ها را می داد. یک بار از او یک توپ چرمی فوتبال عیدی گرفتم. آن موقع این هدیه بسیار گرانبها بود و هر کسی توپ چرمی نداشت.

دوستان بزرگ تر از من

شهاب حسینی هم با همه سوپراستار شدن و شهرت و محبوبیتی که دارد باز هم یکی از ماست. او هم مثل ما شهرزادی دارد که پریچهر هست. شهاب حسینی از دسته ستاره‌هایی است که ب

دوستی بخش مهمی از روند شکل گیری نگاه و بزرگ شدن همه ماست. دانش عمومی من تا حدودی خیابانی است و محصول رفاقت با هم محلی ها. کودکی من در حد فاصل میان دو خیابان هاشمی و سپه غربی گذشت. دوستی داشتم به نام رضا که هم خیلی صمیمی بودیم و هم به صورت متوالی با هم کتک کاری می کردیم. ضمن آنکه اهل دوستی با بزرگ تر از خودم بودم، ولی مایلم از رفقا به خصوص در پرسشها متفاوت درس بگیرم؛ براساس این رویه حالا اکثر دوستانم بالای ۴۰ سال سن دارند.

از دست دادن رفیق قدیمی

دوست نداشتم قلدر محل باشم. با این حال هر لحظه در جمع فرزند محل ها به حساب می آمدم. نوجوانی من حول و حوش خیابان فاطمی گذشت. هرقدر بزرگ تر می شدم، دایره ارتباطاتم گسترش می یافت. درنتیجه به میل به بعضی فرزند ها جهت انجام کارهای خلاف پی بردم. در آن دوره یکی از عالی ترین دوستانم را به خاطر اعتیاد به مواد مخدر از دست دادم.

شهاب حسینی و همسرش از زندگی شخصی خود می گویند

کلکسیون ماشین های من

در مرور خاطرات هر پسربچه ای انگار وجود اسباب بازی اتومبیل، امری ناگزیر هست. مادر من هم برایم از این ماشین های کوچک اسباب بازی می خرید. مجموعه ای جمع کرده بودم که در آن ۱۵۰ ماشین کوچک به چشم می خورد. هنگام اسباب کشی، اسباب بازی ها را جا گذاشتم. ۲ هفته بعد که فهمیدم کیسه حاوی ماشین ها نیست، از این عنوان بسیار ناراحت شدم.

دور کشور عزیزمان ایران با مادر امدادگر

اول دبستان را در مدرسه بامداد نو گذراندم. سال بعد به خاطر کار مادرم به خرم آباد نقل مکان کردیم؛ او امدادگر سیار بود. سال های دوم، سوم و چهارم را در خرم آباد خواندم. دوران بسیار بدی بود. از جنگ تحمیلی خاطرات ناراحت کننده ای در ذهنم باقی مانده هست. آن موقع این طور احساس می کردم که عراقی ها با کشتن مردم بی سلاح تفریح می کنند.

شاگرد گوشه گیر کلاس

حضور در یک محیط جنگی، دوری از پایتخت کشور عزیزمان ایران و اکثریت فامیل به انضمام نگرانی هایی که به خاطر شغل مادرم در آنجا متوجه ما بود، باعث شد تا در بازگشت به پایتخت کشور عزیزمان ایران احساس غریبی کنم و در کلاس پنجم شاگردی آرام و گوشه گیر باشم. معلمی که زیاد از بقیه معلم های دوره ابتدایی دوستش داشتم، معلم کلاس پنجم من بود. در ابتدایی دانش آموز متوسطی بودم و هیچ گاه مبصری را تجربه نکردم.

تجدید شدن مبصر کلاس

دوران راهنمایی بود، از کودکی درآمده بودیم و می خواستیم شبیه بزرگ ترها واکنش‌ها کنیم. همین عوض کردن اوضاع به شدت روی درس خواندنم تاثیر گذاشت و باعث شد افت کنم. سال دوم راهنمایی بودم که در درس های ریاضی، علوم و عربی کارم به شهریورماه کشید. در راهنمایی نیز ورزشم فوتبال بود و این بار طعم مبصری را چشیدم. سال سوم مرا مبصر کلاس مان کردند.

دیپلم با اعمال شاقه

نزدیک امتحانات ثلث سوم سال سوم دبیرستان بود که به شدت دچار بیماری یرقان شدم. حالم به قدری خراب بود که نمی توانستم از منزل خارج شوم. معده ام حتی آب خوردن را هم بعد می زد. به خاطر بیماری نتوانستم در امتحانات شرکت کنم. به همین خاطر سال سوم را دوبار خواندم و آخر دیپلم را با معدل تقریبا خوبی گرفتم.

یک روانشناس در راه کانادا

آنقدر به خودم اطمینان داشتم که فقط در کنکور سراسری شرکت کردم. مطمئن بودم که قبول می شوم، ولی نشدم. سال بعد در دانشگاه آزاد جواز ورود به رشته بازیگری را به دست آوردم. ولی آن موقع چون این حرفه برایم مطرح نبود، صبر کردم تا نتیجه های سراسری هم مشخص شود. با قبولی در رشته روانشناسی به دانشگاه سراسری نقل مکان کردم. دو سال درس خواندم و بعد انصراف دادم. عمویم مقیم کانادا بود. قصد داشتم هرچه سریع تر به او برسم و در کانادا ادامه تحصیل بدهم. همین تصمیم باعث شد تا درس را نیمه کاره رها کنم. حالا که به گذشته ها فکر می کنم، می بینم درس شیرینی را رها کردم.

راننده پرمسوولیت ارتش

برای سفر به خارج یک سال تلاش کردم. هنگامی که نشد، رفتم سربازی؛ به این امید که بعد از آخر خدمت بروم. افتادم ارتش. در ظاهر ۶۵ نیروهای خاص خدمت، کردم و راننده بودم. رانندگی در خدمت، کار سخت و پرمسوولیتی هست.

معافیت به خاطر بیماری

بعد از ۱۸ ماه خدمت دچار خونریزی معده شدم. مرا به بیمارستان ۵۰۲ انتقال یافته کردند. آنجا به من گفتند تو نباید به خدمت می آمدی. تو به خاطر وضع معده ات می توانستی از معافیت پزشکی استفاده کنی. باتوجه به اضافه هایی که خورده بودم ترجیح دادم معاف شوم. این گونه بود که سر ۱۸ ماه با خدمت خداحافظی کردم.

در سربازی عاشق پریچهر شدم

راستش در دوران سربازی بود که عاشق شدم. عاشق همسرم. همین عنوان تحمل سربازی را برایم سخت می کرد. افسری که نمی خواهم اسمش را ببرم متوجه این ماجرا شد و تا می توانست به پر و پایم پیچید تا آزارم دهد. راننده ها در وقت استراحت ارزش نباید نگهبانی بدهند، با این حال او مرا می فرستاد سر پست تا نتوانم مرخصی بگیرم و از پادگان خارج شوم. همسرم (پریچهر) را در دانشگاه دیدم. یک روز از سربازی مرخصی گرفتم تا سری به رفقای دانشجو بزنم. دیدم دختر زن زیبا، راحت و محجوبی سرگرم مطالعه کتاب هایش هست. هرچه خواستم با او ارتباط برقرار کنم، نشد که نشد. با این حال در نگاهش چیزی دیدم که تشویقم کرد به ادامه راهی که منجر به ازدواج شد.

خانواده یا بازیگری

کار ما به قدری سخت است و دوری از خانواده در آن به چشم می خورد که گاهی می بینم چقدر بابت این عنوان شرمنده زن و فرزند هایم شده است ام. یک بار هنگامی که پسرم را دیدم غرق حیرت شدم. لحظه ای فکر کردم او چقدر بزرگ شده است و من این را ندیده ام. خانواده من در این سال ها از این پرسشها بسیار آسیب دیده اند و خوب که فکر می کنم از خودم می پرسم واقعا این کارها ارزش این آزار ناخواسته خانواده را داشت یا نه؟!

روشن شدن تکلیف تجرد

شماری از جوان ها می گویند تا جوانی باید جوانی کنی، بنابراین باید با تاخیر تن به ازدواج داد. هرگز این اعتقاد را قبول نداشته و ندارم. هر لحظه مایل بودم تکلیفم خیلی سریع مشخص شود، به همین علت من هم مثل پدر و مادرم در ابتدای دوران جوانی ازدواج کردم.

ازدواج بدون سنگ اندازی

خانواده من و همسرم از نظر تقسیم بندی های اجتماعی هم گروه بودند؛ به همین خاطر به سرعت با هم صمیمی شدند طوری که پدرخانمم می گفت ما دخترمان را با پسر شما عوض کردیم. هیچ کدام سنگی جلوی پای ما نگذاشتند. مهریه هم به میزانی تعیین شد که من و همسرم روی آن توافق داشتیم. من و همسرم در همه زمینه ها با هم توافق داریم. او مشکلات کاری مرا خیلی خوب درک می کند. همسرم مدتی در فرهنگسراهای بانو و شفق گریم درس می داد. در ضمن نقاش خوبی هم هست.

اتودهای باستان شناس اسبق

زمانی دوست داشتم باستان شناس شوم. این حس به مرور از بین رفت و جایش را به بازیگری داد. بین سال های ۷۱ تا ۷۲ بود که در کلاس های استاد سمندریان شرکت کردم. ضمن دستیابی به فنون بازیگری، این کلاس ها محاسن دیگری هم جهت ما داشت. به خاطر شرکت در کلاس های بازیگری استاد بود که جرات کردم کارهای متفاوت را اتود بزنم. ترسم از بازی در حضور جمعیت ریخت و صاحب اعتمادبه نفس شدم.

ستاره ها در دانشگاه

در دانشگاه با فرزند های دانشکده هنر، تئاتر کار می کردم. از آن جمع پارسا پیروزفر و یوسف تیموری به بازیگرانی مطرح تبدیل شدند. نخستین کار تصویری من برنامه زنده اکسیژن بود که در آن مجری بودم. این برنامه وقت خودش مخاطبان زیادی را جذب کرد. جهت اجرا در شبکه های ۲ و ۳ و حتی جام جم صاحب برنامه شدم. البته در آن دوره و در اجراهایم زیاد یک مجری بازیگر بودم که برایم جذابیت زیادی داشت. هنگامی که تماشاگر از کارم راضی است لذت می برم، ولی هیچ وقت کاری که انجام داده ام به نظرم آرمانی و ایده آل نیست. به نظرم هر لحظه می توان بهتر بود.

پریچهر قنبری، همسر شهاب حسینی از او می گوید

همسر شهاب بودن، چه حسی دارد؟

اگر نگاهی به گفت وگوها، مصاحبه های چاپ شده است و نقل قول های شهاب حسینی داشته باشید خواهید دید که او همواره از پریچهر قنبری به عنوان یکی از بزرگ ترین حامیان و همراهانش یاد می کند. نیم نگاهی کوتاه به زندگی این زوج به سادگی نشان می دهد که پریچهر قنبری تنها همسر سوپراستار دوست داشتنی ما نیست و زیاد دوست، همدم و نزدیک ترین فرد در دنیا به اوست.

شهاب هر لحظه به صورت علنی قدردان زحمات همسرش بوده و هر موقع توانسته در مجامع عمومی از او تقدیر کرده هست. او حتی یکی از کلیدی ترین نقش های فیلمش را به او داد تا جهت هر لحظه این تقدیر در تاریخ ثبت شود. ولی اگر می خواهید بدانید پریچهر قنبری چه ناگفته هایی از زندگی یکسان ارزش دارد، گزیده حرف هایش در سال های اخیر در گفت و گو با مجله زندگی ایده آل و نشست خبری و رونمایی از فیلم ساکن طبقه وسط، ساخته شهاب حسینی را جهت تان جمع کرده ایم.

شهاب واقعا چه کاره است؟

شهاب هیچ وقت کافه دار نبوده هست. بعد از تولد محمدامین مدتی در منزل بودم و همان موقع دوست داشت فضای دوستانه و صمیمانه ای را جهت گپ وگفتمان ایجاد کند؛ فضایی سالم و خانوادگی و زیاد به خاطر ما کافه را راه انداخت. در مورد مجری گری هم باید بگویم او بیان خیلی شیوایی داشته و بانک کلمات زیادی در ذهنش دارد. من هم به عنوان همسرش هر لحظه از این توانایی او لذت می برم و گاهی اوقات هم غبطه می خورم که چطور نمی توانم مانند او حرف بزنم. در مورد بازیگری هم دیگر حرفی نزنم بهتر هست؛ استاد است دیگر. (خنده) در مورد کارگردانی هم باید بگویم به عنوان تجربه اول خیلی خوب بود؛ تجربه ای که خودش هم در بازی و کارگردانی شریک بود.

بهترین پدر دنیاست

به جرات می توانم بگویم او عالی ترین پدر دنیاست. خیلی به فرزند هایش علاقه دارد و گاهی اوقات حس می کنم زیاد از من، آنها را دوست دارد. خیلی عجیب هست. من هم آنها را دوست دارم ولی حس می کنم که شهاب زیاد از من و عجیب تر به آنها علاقه مند هست. با تمام مشکل های شغلی شهاب هر لحظه کنار ما بوده هست. خیلی وقت ها پیش می آید که جهت تمرکز کردن نیاز به سکوت دارد. حس و حال بازیگری شبیه کارهای دیگر نیست که درست مانند بقیه از خواب بلند شوید، به مغازه یا اداره بروید و … . باید روح را بسازید که بتوانید نقشی را ایفا کنید. شاید جاهایی از هم دور افتادیم ولی هر لحظه با هم بودیم و عشقی که نسبت به هم داشتیم، رابطه مان را محکم تر می کرد.

دیگر برخورد مردم اذیتم نمی کند

برخوردهای مردم خیلی عجیب هست. این عجیبی آنقدر زیاد است که هیچ خاطره واضحی از آنها را به خاطر نمی آورم ولی خیلی زیاد هست. قبل از این خیلی زیاد اذیت می شدم ولی هر لحظه می گویند هر قدر سن بالاتر می رود، تجربه ها زیاد می شود و در برخورد با اتفاقات جامعه برخورد پخته تری را می توانیم از خودمان نشان دهیم.

پسران هنرمند ما

پسر کوچکم، امیرعلی چهار ساله است و البته خیلی هم بازیگر هست. در یک لحظه می تواند عصبانی باشد و با خشم حرف بزند و در همان لحظه می خندد و جواب می دهد. درواقع یک صحنه را به آسانی با دو زاویه و دو شخصیت تحویل ما می دهد. (خنده) از طرفی دیگر محمدامین استعداد زیادی در زمینه نقاشی دارد و زیاد دوست دارد نقاشی بکشد. به نظرم یک استعداد هنری ذاتی در زندگی آنها وجود دارد و ما نمی توانیم منکر آن شویم.

با اوج گرفتن شهاب خودم را می بینم

اینکه شاهد باشی همسرت با سرعت و شتاب، همه سرازیری ها را طی می کند و تو در حاشیه ای ـ یعنی با وجود اینکه همسرش بودی و هستی و شاید نزدیک ترین فرد زندگی او درست مثل دیگران که از بیرون شاهد رشد او هستند باید از پشت صحنه تماشاگر صعودش باشی ـ در ظاهر سخت به نظر می رسد ولی این تنها یک بخش از ماجراست؛ یعنی چیزی که شاید از بیرون قابل دیدن و تصور و قضاوت هست. ولی یک بخش دیگر ماجرا تصویری است که من و شهاب خودمان از زندگی یکسان مان داریم. خیلی ها حتی با نگاه ارزش بارها از من پرسیدند که تو چطور نشستی تا شهاب روزبه روز محکم تر بایستد ولی حقیقت جهت من چیز دیگری هست. با اوج گرفتن شهاب من خودم را می بینم که رشد می کنم.

در مراحلی از زندگی احساس کردیم اینجا آخر خط است

ما با هم بزرگ شده است و با گذشت وقت با همه کم و کیف روحیات هم آشنا شده است ایم. در طول تمام این سال ها زیروبم صدای یکدیگر را به خوبی احساس می کنیم؛ بنابراین حتی در مراحلی از زندگی که احساس می کردیم اینجا و این بار دیگر آخر خط هست، همان حس آشنایی که در وجود هر دوی مان بود، ما را به صبر و مدارا دعوت می کرد. من خودم را از شهاب جدا نمی دانم. در این ۱۸ سال زندگی یکسان ما با هم بزرگ شدیم. هر اتفاقی که جهت او می افتاد من در کنارش بودم و از همراهی با او لذت می بردم.

مجله سیب سبز

واژه های کلیدی: زندگی | بازیگری | بازیگری | خانواده | شهاب حسینی | دوران جوانی | پریچهر قنبری | همسر شهاب حسینی

شهاب حسینی و همسرش از زندگی شخصی خود می گویند

شهاب حسینی و همسرش از زندگی شخصی خود می گویند

نویسنده : topsblog

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • جعبه هدیه کتاب
  • خرید کتاب خارجی
  • کتاب اورجینال
  • چاپ کتاب آمازون
  • افست کتاب لاتین
  • خرید کتاب کاغذی از آمازون
  • چاپ کتاب اورجینال
  • چاپ کتاب لاتین
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • هاردکپی کتاب های سخت افزار
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • خرید کتاب های زبان اصلی علم شیمی
  • هاردکپی کتاب های سرمایه گذاری
  • خرید منابع پزشکی اورجینال
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو