تاپس بلاگ

خرید کتاب از گوگل
چاپ کتاب PDF
خرید کتاب از آمازون
خرید کتاب زبان اصلی
دانلود کتاب خارجی
دانلود کتاب لاتین
گت بلاگز اخبار اجتماعی باغ «برره» را خشکاندند تا …

«باغی که در دهه ٨٠ سریال شب‌های برره در آن ساخته شد، خشک شده است و قرار است در آن یک برج ٢١ طبقه ساخته شود.» 

باغ «برره» را خشکاندند تا ...

باغ «برره» را خشکاندند تا …

عبارات مهم : ایران

«باغی که در دهه ٨٠ سریال شب های برره در آن ساخته شد، خشک شده است و قرار است در آن یک برج ٢١ طبقه ساخته شود.»

به گزارش شهروند؛ «ما را خشک کردند، آب پایمان نریختند تا به تدریج مُردیم و بعد سرهایمان را بریدند. ما زیاد بودیم، زیاد از ١٠٠تا. قدمان بلند بود، سبزینگی داشتیم و بعضی هایمان سال به سال و فصل به فصل میوه هم می دادند؛ انجیر، سیب، زردآلو و گردو. حالا ولی یک زمین خشک در اطراف ماست، نه شاخه ای داریم و نه میوه و برگ سبزی. محله مان سعادت آباد و نزدیک به فرحزاد هست؛ همان جایی که آدم های پولدار یکی یکی آمدند، باغ هایش را خریدند و بعد به جای آنها برج ساختند؛ آدم هایی که پول را خیلی زیاد از ما دوست داشتند.

باغ «برره» را خشکاندند تا …

از خیابان طاهرخانی نبش خیابان امام صادق(ع) که نگاه کنید، دو برج ١٢٠ واحدی کنارمان سبز شده است است ولی آن دست خیابان هنوز یک باغ است که همسایه ها به آن می گویند «باغ از ما بهترون»؛ باغی به مساحت زمین های زیر پای ما، بله؛ ما همان قدر سبز و بلندبالا بودیم. مساحت کل این زمین که از خاکش نفس می گرفتیم، ٢١ هزار و ۶٠٠ متر مربع است و حالا می گویند جهت ساخت ۶ هزار و ۴٨٠ متر مربع آن مجوز ساخت یک برج ٢١طبقه گرفته اند.»

چه بر ما گذشت؟

«باغی که در دهه ٨٠ سریال شب‌های برره در آن ساخته شد، خشک شده است و قرار است در آن یک برج ٢١ طبقه ساخته شود.» 

شاخه های پربار ما، حتی سرپناه کلی بازیگر و عوامل پشت صحنه بود؛ چند ماه در سال ٨٣ و چند ماه هم در سال ٨۴ یعنی نزدیک به ٩ ماه. آقای مهران مدیری را می شناسید؟ همان که حالا سه روز در هفته «دورهمی» را اجرا می کند؛ یک روز همراه دستیار و بازیگران آمد، با کلی دوربین و تجهیزات فیلمبرداری جهت ساختن سریال «شب های برره». عوامل سریال، عصرها می آمدند زیر شاخه هایمان استراحت می کردند و چای و قهوه می خوردند. یک عمارت آبی رنگ هم آن اوج است که آن وقت توی آن را دکور زده بودند جهت سریال.

قبل از انقلاب، خانواده «شاپور اردشیرچی» از نزدیکان محمدرضا پهلوی در این باغ زندگی می کردند ولی سال ۵٧ به بعد باغ را به نفع بنیاد مستضعفان مصادره کردند و آنها شدند صاحبان ما. در دهه ۶٠، زمانی که جنگ کشور عزیزمان ایران و عراق شروع شد، یک خانواده جنگ زده از خرمشهر آمدند و مدتی در این جا سرایدار بودند. پدر این خانواده، اسمش آقا جواد و از کارمندان وزارت امور خارجه بود ولی بعد از مدتی او را به ماموریت خارج از کشور فرستادند و سال بعد هم خانواده اش را از این جا بیرون بردند.

آن وقت ها ما هر روز شاهد بروبیای باغ بودیم. از همسایه ها هم بپرسید، همه با ما خاطره دارند؛ به عنوان نمونه آقا جعفر که هر لحظه میوه های ما را می برد. آقا جعفر هنگامی که منزل می ساخت، ما در این جا بودیم و چند باغ و منزل های انگشت شمار. ضلع جنوب شرقی همین چهارراه که ما در نیمه شمال غربی آن هستیم، حالا دانشگاه امام صادق(ع) را ساخته اند ولی آن وقت ها هم آن جا یک باغ بزرگ بود، گاو و گوسفند داشتند و همسایه ها هم از آن جا شیر و ماست می خریدند.

باغ «برره» را خشکاندند تا …

پارسال یک روز که داشتیم از زور تشنگی تلف می شدیم، در باغ باز شد و دو نفر داخل آمدند. مهراب قاسم خانی، کارگردان با پوپک مظفری، دستیار اول کارگردان و برنامه ریز پروژه شب های برره آمده بودند تا باغ را ببینند ولی هنگامی که جلوتر آمدند، همین طور خشکشان زد و دهانشان باز ماند. زن مظفری که وقت ساخت سریال، در این جا خیلی رفت وآمد داشت به شاخه و ساقه های خشک نگاه کرد و آه کشید و بعد با حسرت به آقای قاسم خانی نشانمان داد و گفت: «اینها سبز بودند، بعد کو آن همه باغ و درخت؟» انتهای به عنوان نمونه این باغ را با انگشت اشاره اش نشان می داد و دوباره می گفت که آن همه باغ و آن همه درخت… اصلا ته این باغ آن وقت معلوم نبود.

او می گفت که سر ساخت سریال «شب های برره» هنگامی که می خواستیم وسیله ها را داخل بیاوریم، این جا آن قدر شاخ و برگ داشت که به مشکل وسایل را داخل آوردیم. خیلی مراقب بودیم که درخت ها آسیب نبینند ولی حالا دیگر درختی در کار نیست. مهراب قاسم خانی هم هاج و واج به ته مانده باغ، یعنی ماها که چوب خشک بودیم، نگاه می کرد و حسرت می خورد. زن مظفری آمد نزدیک ما و از همه باقیمانده باغ و زمین بایر و خشک تصویر گرفت و هر بار که با گوشی تلفن همراهش یک طرف را نشانه می گرفت رو به قاسم خانی جمله ای را تکمیل می کرد: «بچه های تولید این باغ را از بنیاد مستضعفان اجاره کرده بودند. یادش به خیر چقدر فرزند ها از این باغ میوه و گردو می چیدند، عین جنگل بود این جا.» می گفت: «درخت هایی که در این باغ بود اصلا قابل شمارش نبود.» راست می گفت، ما را می گفت.

«باغی که در دهه ٨٠ سریال شب‌های برره در آن ساخته شد، خشک شده است و قرار است در آن یک برج ٢١ طبقه ساخته شود.» 

شب های برره را که ساختند و از این جا رفتند، دکور سریال را در این باغ گذاشتند جهت ما. دکور باغ و ما که درخت هایی سرسبز بودیم، جزو خاطرات مردم شدیم. می آمدند و باقیمانده های «برره» را دید می زدند.

راه آب بر روی ما بسته شد

باغ «برره» را خشکاندند تا …

کسی نمی داند که در این روزها چه بر سر ما درختان گذشت. در سال های قبل از دهه ٨٠ یک قنات این اطراف بود که آب آن به سمت باغ می آمد و ما سیراب می شدیم و سبز. هنگامی که خیابان بالادستی باغ را تعریض کردند، مسیر آب عوض شد و روزهای بد هم آرام آرام شروع شد. روزها و شب ها آب نمی رسید و بنیاد مستضعفان هم به ما پیگیری نمی کرد. یکی، دو باری هم به دیدن باغ آمدند، در حرف هایشان صحبت از نامه ای بود که به شهرداری پایتخت کشور عزیزمان ایران فرستاده بودند تا جهت قنات فکری کند ولی باز هم خبری نشد.

مصوبه برج- باغ ها، بلای جان

آن وقت ها محمدباقر قالیباف، شهردار پایتخت کشور عزیزمان ایران بود و در دوره او خیلی از دوستان ما در مناطق متفاوت پایتخت کشور عزیزمان ایران خشک شدند، سرهایشان بریده شد و تبدیل به برج شدند. داستان ولی از این جا به بعد خیلی غم انگیز هست، یعنی هنگامی که که دقیقا، شورای شهر و شورای عالی شهرسازی تصمیم گرفتند مصوبه برج – باغ ها را تصویب کنند تا مالکان ٧٠ درصد باغ را حفظ کنند و ٣٠ درصد را بسازند، جهت همین هم ۴ هزار هکتار از باغ های شهر پایتخت کشور عزیزمان ایران خشک شدند؛ شهری که حالا هوا جهت نفس کشیدن ندارد و پرنده ای هم جهت رها شدن در آن وجود ندارد. جهت زمین های زیر پای ما هم همین تصمیم گرفته شد. در سال های نخست دهه ٩٠ هم شهرداری پایتخت کشور عزیزمان ایران با بنیاد مستضعفان همین نقشه را جهت ما هم کشیدند، آمدند زمین را دیدند و با هم توافق کردند؛ شهرداری پایتخت کشور عزیزمان ایران مجوز ساخت یک برج ٢١طبقه را در مساحت ۶ هزار و ۴٨٣ متری این جا داد تا ٧٠ درصد از زمین باقیمانده زمین به عنوان فضای سبز در اختیار شهرداری قرار گیرد، ولی کدام فضای سبز؟ این جا دیگر جز چند درخت و شاخه خشک چیزی نمانده است.

بعد از آن هم چندبار دور تا دور ما را جهت فروش، بنرهای تبلیغاتی زدند ولی معلوم نیست چه شد که پشیمان شدند. آخرین بار هم یک ماه قبل آگهی فروش این زمین را در روزنامه همشهری چاپ کردند ولی خودشان حالا می گویند که زمین را نفروخته اند. یکی از مسئولان بنیاد مستضعفان هم چند روز قبل گفته است که هنوز باغ را نفروخته اند ولی نخواسته است که زیاد حرف بزند یا کسی نامش را بداند.

از بنیاد مستضعفان گلایه داریم

اما ما درختان از مسئولان بنیاد مستضعفان گلایه داریم که به فکر ما نبودند. آنها یک بار البته جهت شهرداری نامه نوشته اند تا آنها را در جریان منحرف شدن مسیر قناتی که آب ما را تامین می کرد، بگذارند و این که «با این کار، ما داریم خشک می شویم» ولی در این کار جدیتی نداشتند. همین حالا هم اگر با آنها حرف بزنید، می گویند که اینجا اصلا درختی نبوده است! همین حرف ها را یکی از مسئولان بنیاد به خبرنگار «شهروند» هم گفت ولی بعد از حرف هایش پشیمان شد و از پاسخ دادن طفره رفت، با این که تمام مدارک باغ جلوی دستش بود، پاسخ بیشتری نداد. او چند بار این را گفت که بنیاد از باغ های پایتخت کشور عزیزمان ایران حفاظت می کند و مدام هم باغ سیب کرج را مثال می زد که بعد از سروصدای رسانه ها تخریب آن متوقف شد: «اگر هم درختی خشک شده است هست، ما قصد داریم آن را بازسازی کنیم. البته باغ شب های برره آنچنان درختی هم نداشت، فقط به صورت نی زار بود.»

می بینید! فقط ما درخت ها می دانیم مصوبه برج – باغ ها چه بر سر ما آورد. حالا همه می دانند که سودجویان برج ساز به هوای این مصوبه، ٧٠ درصد باقیمانده باغ را هم با ترفندهای دیگر خشک می کردند و بعد، دیگر باغی در میان نبود. مثل همین باغ کناری که با همین تکنیک با شهرداری توافق کردند و به جای درخت های قد بلند، برج های بلندبالا سر به آسمان کشید.

مردم محل خوب می دانند بر سر ما چه آمد ولی به داد ما نرسیدند

اگر از مردم بپرسید، خوب می دانند که چه بگویند. آقا اسماعیل که از همسایگان ماست و روزهای سبز ما را دیده هست، شاهد هست. او خودش هر روز که از سر کار برمی گشت، می آمد و یک زنبیل میوه با خود می برد. بهادرخان هم روبه روی ما منزل دارد، او چند سال قبل از این محل کوچ کرد، هنگامی که ۵ سال قبل دوباره به این محل برگشت، باورش نمی شد که این باغ خشک همان باغ سرسبز باشد. یادش به خیر آقا بهادر جهت این باغ و باغ های دیگر لفظ باغ «کله گنده ها» را به کار می برد. ولی دست آخر، هیچ کدام از این آدم ها و همسایه به داد ما نرسیدند، ما که هوای پاک را در ریه های آنها به جریان می انداختیم، خشک شدیم ولی مردم حالی از ما نپرسیدند.

همسایگان ما هم خشک شده است اند

در دهه٧٠ هم یک گندمزار در همسایگی و قسمت غربی ما بود جهت فرحزادی ها. هنگامی که می درخواست کردند در آن زمین برج بسازند، کشاورزان آمدند، اعتراض کردند ولی کسی به حرف آنها گوش نکرد و آخر برج را ساختند. ته خیابان هم ملک دکتر معتمد است که قبل از سال ۵٧ کلی درخت داشت؛ شاید زیاد از ١٠٠تا. حالا سال هاست که دکتر معتمد فوت کرده است و دخترش هم از خارج بر ملک نظارت می کند ولی نصف درخت های آن باغ هم خشک شده است است و ما این خبرها را از پرندگان می شنویم.

ریشه خشک درختان آن باغ هم مثل ما دلشان خون هست. تازگی ها هم شنیده ایم که ملک دکتر معتمد هم قرار است ١٢۶ هزار میلیارد تومان خریداری شود. منزل آقای طاهرخانی، سومین منزل ای بود که در سال ۶۴ در این محل ساخته شد. آن وقت ها این ساختمانی که حالا دانشگاه امام صادق هست، یک سرایدار یزدی داشت که به مردم شیر گاو و گوسفندانش را می فروخت. زمین های دیگر هم در این محل بود که سند نداشت، بعضی ها رفتند جهت باغ ها سند گرفتند و آن را ساختند. بعد هم اگر صاحبان باغ پیدا می شدند، آنها را با پول ساکت می کردند.

این خیابان به نام آقای طاهرخانی هست؛ همان که پسرش در جنگ شهید شد و حالا در همین خیابان منزل دارد. او از نخستین آدم هایی است که در این خیابان منزل ساخت، بعد از او روند ساخت وساز در این خیابان هم زیاد شد. اگر با آقای طاهرخانی هم روبه رو بشوید، خیلی حرف ها جهت گفتن دارد: «در ضلع شمال باغ، تعدادی درخت باقیمانده بود ولی از پارسال آن چند تا درخت را هم خشک کردند. بعد درخواست کردند خاکبرداری کنند که شهرداری آمد و جلوی آن را گرفت.»

یک روز صبح ما با صداهای عجیب و غریب از خواب بیدار شدیم، سر بلند کردیم تا منشأ آن همه هیاهو را ببینیم ولی شاخ و برگ های درخت های جلویی نمی گذاشت تا ما پشت سری ها بفهمیم داستان از چه قرار هست. درخت هایی که جلوتر بودند، گفتند که با ماشین های سنگین و بزرگ آمده اند باغ آقا درویش را خراب می کنند. آقا درویش هم یکی از آدم های مشهور این محل بود و مالک زیاد باغ های اینجا. ما تلاش کردیم سروصدا کنیم تا در برابر قتل عام دوستانمان بایستیم، ولی صدای ما را کسی نمی شنید، جهت همین با شاخ و برگ ها و درخت های باغ آقا درویش خداحافظی کردیم. همان شب، درخت ها را با ریشه ها سوار ماشین های بزرگ کردند و رفتند. از فردای آن روز هم ماشین های بزرگ آمدند، وسط آن زمین را گودبرداری کردند و خلاصه اسکلت برج های بلند را وسط آن کاشتند.

حالا البته پایتخت کشور عزیزمان ایران روزهای برفی ندارد ولی آن وقت ها که برف های سنگین کوچه، خیابان های پایتخت کشور عزیزمان ایران را می بست و همه چیز سفید و نو می شد، برگ های ما هم، آغوش برف ها می شد. مردم می آمدند و با ما تصویر می گرفتند ولی حالا می آیند و با حسرت، منظره سرد و خشک باغ را می بینند و می روند.»

واژه های کلیدی: ایران | خیابان | شهرداری | اخبار اجتماعی

نویسنده : topsblog

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • جعبه هدیه کتاب
  • خرید کتاب خارجی
  • کتاب اورجینال
  • چاپ کتاب آمازون
  • افست کتاب لاتین
  • خرید کتاب کاغذی از آمازون
  • چاپ کتاب اورجینال
  • چاپ کتاب لاتین
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • هاردکپی کتاب های سخت افزار
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • خرید کتاب های زبان اصلی علم شیمی
  • هاردکپی کتاب های سرمایه گذاری
  • خرید منابع پزشکی اورجینال
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو