تاپس بلاگ

خرید کتاب از گوگل
چاپ کتاب PDF
خرید کتاب از آمازون
خرید کتاب زبان اصلی
دانلود کتاب خارجی
دانلود کتاب لاتین
گت بلاگز اخبار فرهنگی و هنری خاطرات شنیدنی جمشید مشایخی از همکاری با مهرجویی، کیمیایی و حاتمی

جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت و محبوب کشور خاطراتی جالب را از همکاری با داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی و علی حاتمی تعریف کرد. وی همچنین از علاقه خود ب

خاطرات شنیدنی جمشید مشایخی از همکاری با مهرجویی، کیمیایی و حاتمی

خاطرات شنیدنی جمشید مشایخی از همکاری با مهرجویی، کیمیایی و حاتمی

عبارات مهم : ایران

جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت و محبوب کشور خاطراتی جالب را از همکاری با داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی و علی حاتمی تعریف کرد. وی همچنین از علاقه خود به زنده یاد پهلوان غلامرضا تختی گفت..

پیرمرد مهربان، در منزل ای پر خاطره، از گذشته می گوید؛ از بازی هایش از فیلم گاو و از بازی در نقش کمال المک.آرام و دقیق با حافظه ای قوی، سال های خیلی دور را ورق می زند و هنگامی که به امروز می رسد از ورود جوانان با استعداد به دنیای سینما و تئاتر ابراز خوش حالی می کند و امید وار به آینده هنر ایران.

خاطرات شنیدنی جمشید مشایخی از همکاری با مهرجویی، کیمیایی و حاتمی

کمتر کسی است که جمشید مشایخی را نشناسد، هنرپیشه پرآوازه، محبوب سینما و تلویزیون کشور عزیزمان ایران که تقریباً در صد فیلم سینمایی نقش آفرینی کرده هست. جمشید مشایخی، در سال ۱۳۳۶ به استخدام اداره تازه تأسیس هنرهای دراماتیک درآمد و به عنوان بازیگر کار خود را در برنامه نمایشی کانال سوم غیردولتی شروع کرد و با ایفای نقش در فیلم کوتاه «جلد مار» هژیر داریوش به همراه فخری خوروش جلوی دوربین رفت.

او حتی به خاطر بازی سینمایی اش جهت مدتی از کار تئاتر اخراج شد. در واقع کار حرفه ای خود را از سال ۱۳۴۹ به طور رسمی شروع کرد. بازی جمشید مشایخی در نقش انسان های بی رحم و همچنین ایفای نقش هایی تاریخی همچون «شازده احتجاب»،«کمال الملک» و رضا تفنگچی/خوشنویس در سریال «هزار دستان» نشانگر توانایی وی در بازیگری است.

جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت و محبوب کشور خاطراتی جالب را از همکاری با داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی و علی حاتمی تعریف کرد. وی همچنین از علاقه خود ب

او در سال ۱۳۶۳، بابت بازی در دو فیلم گل های داوودی و کمال الملک، برنده گروه تحریریه سایت بلورین عالی ترین بازیگر نقش اول مرد جشنواره فیلم فجر شد. آخرین کار جمشید مشایخی «یک بوس کوچولو» بود؛ فیلمی که خیلی دوستش دارد و راجع به اش می گوید:«مثل این که خودم بودم و دارم می میرم. من این فیلم را عالی ترین کار دوران بازیگری ام می دانم». به بهانه سال ها فعالیت جمشید مشایخی مهمان وی در منزل اش بودیم و گفت وگویی با وی داشتیم، حرف های بسیاری زده شد که گزیده ای از این گفت وگوی طولانی را می خوانید.

چه شد که به سمت بازیگری کشیده شدید و حالا همه، شما را استاد جمشید مشایخی می شناسند؟

من در پارچین، که به وسیله آلمانی ها و سوئیسی ها ساخته شده است بود به دنیا آمدم و شاید نخستین فرزند ای باشم که در آن جا به دنیا آمدم. پدر من تکنسین نظامی بود و در آلمان دوره دیده بود و به خاطر این که پارچین منطقه نظامی و محل ساخت تسلیحات نظامی بود در آنجا زندگی می کردیم. آخر هفته ها که با خانواده به پایتخت کشور عزیزمان ایران می آمدیم تا به آشنا ها سر بزنیم به تماشای تئاتر های لاله زاری هم می رفتیم و چون آن موقع فیلم های سینمایی دوبله نمی شد مردم به دیدن تئاترها علاقه بیشتری داشتند.

این علاقه من به بازیگری و تئاتر هم ،از آن جا شکل گرفت. به نحوی که در کلاس پنجم و ششم ابتدایی، خودم نمایشنامه می نوشتم و خودم هم اجرا می کردم. یادم است آن موقع مدیر مدرسه،می خواست نمایشی را اجرا کند که در آن من نقش شتر را داشتم. کار را جهت خانواده های فرزند های مدرسه اجرا کردیم و من بسیار مورد تشویق قرار گرفتم و در واقع این جرقه ای شد که علاقه من به بازیگری را شکل داد و باعث شد که من هم بنویسم؛ هم، کارگردانی و هم، بازی کنم.

خاطرات شنیدنی جمشید مشایخی از همکاری با مهرجویی، کیمیایی و حاتمی

جریان ناتمام گذاشتن دوره افسری و چگونگی وارد شدن شما به اداره تئاتر چه بود؟

چون پدر من نظامی بود دوست داشت که افسر شوم؛ جهت همین مرا فرستاد به دبیرستان نظام و بعد از آن دانشگاه افسری. من در آن جا، با اکبر گلپایگانی همکلاسی بودم و حسین (ایرج) خواجه امیری هم، سال بالایی ما بود. هنگامی که به دانشگاه افسری رفتم دیدم که روحیه ام با آن محیط سازگار نیست و فرار کردم. حالا بماند که پدرم در آن وقت چه مشکل هایی کشید. قرار بود سال ،۱۳۳۴ مرا ۳۰ هزار تومان جریمه کنند؛ که در نهایت، آن را به خاطر خدماتی که پدرم انجام داده بود؛ بخشیدند و من بعد از آن تازه به خدمت وظیفه رفتم.

جمشید مشایخی بازیگر پیشکسوت و محبوب کشور خاطراتی جالب را از همکاری با داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی و علی حاتمی تعریف کرد. وی همچنین از علاقه خود ب

بعد از این که خدمتم تمام شد در سال ۱۳۳۶ به وسیله دکتر فروغ، که تحصیلکرده انگلیس و مدیر اداره تئاتر بود؛به عنوان نخستین نفر در اداره هنرهای دراماتیک، که بعد ها اداره تئاتر نام گرفت ؛استخدام شدم.البته نه به خاطر سوابقم. چون بعضی ها آن موقع در دبیرستان و دانشگاه هنرهای ملی درس خوانده بودند و بعضی ها هم در لاله زار تئاتر کار می کردند؛اما دکتر نمی خواست آن ها را استخدام کند. نه اینکه لاله زار بد باشد؛ بلکه به این علت که دکتر دوست داشت خودش کسانی را که وارد آنجا می شوند تربیت کند و ان ها دست پرورده خودش باشند.

از نخستین فیلم کوتاهی که بازی کردید و بعد از آن فیلم بلند «خشت و آینه» و آن تمرین های مشکل بفرمایید که ابراهیم گلستان جهت شما در نظر گرفته بود.

من فیلمی به نام «جلد مار» داشتم که در آن با مرحوم هژیر داریوش کار کردم و با زن فخری خوروش هم بازی بودم، بعد از آن فکر می کنم سال ۴۳ فیلمی با ابراهیم گلستان کار کردم به نام «خشت و آینه». که جهت یک سکانس ده دقیقه ای که داشتیم؛ ۳۰ جلسه با آقای گلستان کار کردیم تا از این بازی اغراق آمیز تئاتری بیرون بیاییم. ما بازیگر تئاتر بودیم و او کاری کرد که ما بیاییم و بازی زیر پوستی و به نوعی سینمایی انجام بدهیم.

خاطرات شنیدنی جمشید مشایخی از همکاری با مهرجویی، کیمیایی و حاتمی

در دومین کار سینمایی خود، در فیلم «گاو» بازی کردید که در آن وقت به سینمای روشنفکری معروف شد و تبدیل به یک فیلم ماندگار شد. چگونه جهت این فیلم با داریوش مهرجویی همکاری کردید؟

غلامحسین ساعدی کتاب نمایشنامه ای دارد به نام «عزاداران بیل» که آقای جعفر والی -خدا رحمتش کند- آن را در ارشاد کارگردانی کرده بود. فکر می کنم در آن تئاتر تلویزیونی این کار، چهار بازیگر زیاد نداشت بعد آقای دکتر ساعدی کار را به صورت یک سناریو و فیلمنامه درآوردند و شخصیت های دیگری را که در این نمایش وجود داشت؛ اضافه کردند. در این سناریو، هم، من نقشی بازی کردم، و هم، یکی از نویسنده های بزرگ ما آقای محمود دولت آبادی. به هر صورت ، آن وقت کسی در سینما هنوز شهرت پیدا نکرده بود.

از مشکل هایی که هنگام ضبط فیلم «گاو» داشته اید برایمان بگویید.

روستایی بود به نام «بوئینک»، و نه «بوئین زهرا»، در حدود ۳۰ کیلومتری قزوین. اهالی دِه سه طایفه روستایی بودند که با هم اختلاف داشتند، سر فیلمبرداری «گاو»، یک نفر از اهالی روستا، که اسمش دقیق یادم نیست، می آمد و همه چیز را به هم می ریخت، به مهرجویی گفتم: «آقا به این ها هم نقشی بده». مهرجویی یک بیل به آن شخص داد و گفت: «برو بالای پشت بام» و پنج تومان هم به این آقا داد.

حتی یادم است که دوربین مهرجویی را هم، دزدیده بودند. روستایی ها می نشستند کنارمان و زیاد آن صحبت ها را آن جا می کردیم،کار مشکلی بود و آقای مهرجویی و همه فرزند ها زحمت کشیدند. جای ناجوری بود، جهت آن که می درخواست کردند گریم کنند و در دِه بودیم. یکی از بازیگران و صورت های معروف بزرگ آمد مرا گریم کرد و بعد گفت: «فایده ندارد، بروید کنار دریا و آنجا بسوزید.» همین کار را هم، کردیم. رفتیم بندرانزلی و خلاصه صورتمان به شکلی شد که به عنوان «روستایی» قابل قبول باشد.

خاطره ای هم، از فیلم «گاو» دارید که کسی بگوید بازی شما خوب بوده یا از آن تعریف کند و نقش شما در آن یادش مانده باشد؟

سال ۱۳۵۱، با شادوران علی حاتمی، شش داستان از حضرت مولانا را کار می کردیم، جایی در پایتخت کشور عزیزمان ایران بود به اسم سپهسالار،که آن وقت توریست ها می آمدند و از آن جا دیدار می کردند. علی از این مکان سکانسی داشت و فرزند ها داشتند صحنه را آماده می کردند. جهت گریم، حدود ۳۰ نفر توریست از کانادا آمده بودند و یکی از آن ها جوانی بود که مترجمشان بود.آمد کنار من و گفت: «این ها شما را به خاطر فیلم «گاو» می شناسند.»

گفتم: «برو بگو اشتباه کرده اند و من را با آقای انتظامی یا نصیریان، اشتباه گرفته اند.» هنگامی که این را به آن ها گفت، گفتند این را به شما ثابت می کنیم. تعجب کرده بودم که چطور می خواهند این کار را بکنند. تا این که مترجم گفت: «شما یکی از آن سه نفری بودید که داشتید «مش حسن» را می بردید، مش حسن با چوب زدتان و شما برگشتید گفتید: «مش حسن!». آن نگاه شما بالاترین بازی آن فیلم بود.

برویم سراغ فیلم «قیصر» و همکاری شما با آقای مسعود کیمیایی و بازی کردن در نقش «خان دایی». قرار بود شما نقش «فرمان» را بازی کنید؛ بعد شدید خان دایی. جریان این جا به جایی چه بود؟

مرحوم عباس شباویز دفتری داشت به اسم «آریانا فیلم». بنده و آقای کشاورز را دعوت کرده بود که با مسعود کیمیایی راجع به فیلم، صحبت کنیم، قرار بود نقش خان دایی را آقای کشاورز و نقش فرمان را من بازی کنم. ولی آقای کشاورز نیامد. یک روز که ما وارد حیاط استودیو شدیم، بهروز و مسعود ایستاده بودند، که یکهو مسعود گفت:«پیدا کردم؛ جمشید خان دایی را بازی می کند و ناصر ملک مطیعی هم،فرمان را.»

مازیار پرتو هم که خدا رحمتش کند، فیلمبردار بود و فیلم «قیصر» یکی از عالی ترین فیلمبرداری های آقای پرتو شد. قیصر یک کار دلی بود و ما از صمیم قلب آن را انجام دادیم. این دو کار را سال ۴۸ انجام دادیم. زمانی بود که دو سال قبلش دنیا پهلوان تختی، از دنیا رفته بود.

شما علاقه خاصی به زنده یاد تختی دارید و هر لحظه مثال هایتان در مصاحبه ها از تختی هست. این علاقه از کجا پیش آمد؟

من عاشق او بودم. زمانی که تازه، وارد هنر شده است بودم و کسی مرا به عنوان بازیگر نمی شناخت، برخوردی با او داشتم که جهت من خیلی جالب بود، گفتم خدایا نمی شود من یک هزارم این مرد معرفت داشته باشم؟. این قدر او خاکی بود. من ازدواج کرده بودم؛ پدرم در فشم دوستی داشت و او ما را به مراسمی دعوت کرده بود. پدر، مادر و همسر من پیاده شدند و چون من خودم ماشین دار نبودم جهت اینکه مطمئن شوم درهای ماشین بسته هستند بعد از آن ها رفتم. تابستان بود و کافه های متعددی وجود داشت.

همین طوری که داشتم می رفتم در میان درختان شمشاد، کافه ای را دیدم که چهار تا میز داشت. سه تا از میزها خالی بود. دنیا پهلوان تختی تنهاشت یکی از میزها نشسته بود و روزنامه «کیهان» دستش بود. تا او را دیدم به وجد آمدم؛ عاشقش بودم. اول گفتم سلامی کنم، ولی بعد گفتم مزاحمشان نشوم.

یک قدم برداشتم تا بروم ولی گفتم اگر بروم خودم را نمی بخشم. دوستش دارم، یک سلام می کنم و می روم دیگر.رفتم جلو و گفتم سلام آقای تختی. روزنامه را کنار گذاشت و آمد مرا بغل کرد و بوسید. گفت: «آقا من تنها هستم، بیا کنار من بنشین.» آنجا بود که من خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم و می توانم به شما بگویم که ۹۰ درصد اتفاقات اخلاقی که بعد از آن در زندگی من افتاد؛ مربوط به این برخورد بود.

اگر بخواهید تختی را در یک جمله تعریف کنید چه می گویید؟

به دست و پایی که صدمه دیده بود کاری نداشت؛ از این بالاتر می خواهید؟ در مسابقه های دنیا دارد کشتی می گیرد ؛وقتی می فهمد پای حریفش آسیب دیده اصلا به سمت آن پا نمی رود. این خیلی حرف هست، مردانگی را غیر از این چگونه می خواهید ثابت کنید؟

شما فیلمی دارید با ناصر تقوایی به نام «نفرین» که خیلی کم، دیده شده است است ولی جزو عالی ترین کارهای شما و ناصر تقوایی در بین منتقدین هست. همکاری با ناصر چگونه بود؟

من با ناصر تقوایی دو کار دارم، یکی «نفرین» و یکی هم «کاغذ بی خط». ناصر کارگردان بسیار بزرگی هست، خیلی بزرگ. کار کردن با او در «نفرین» با این که نقش خیلی مشکل هم بود؛جزو افتخارات من است نمی دانم آیا دیگر کار نمی کنند.

خاطره ای از کار کردن با آقای تقوایی دارید؟

سکانسی است که در آن بهروز تنها در اتاق است و دارد همه چیز را جمع می کند تا از اتاق بیاید بیرون. دو بار این صحنه فیلمبرداری شد. دفعه سوم ناصر رو کرد به فیلمبردار و پرسید کار درست بود؟ فیلمبردار گفت بله، ناصر گفت خب دیگر نمی گیریم، فیلمبردار خواست یک دفعه دیگر بگیریم که ناصر گفت نه، مگر نگفتی درست بود؟ نمی شود گرفت!

ناصر اینجوری بود. سر کار شوخی نداشت، ادا و اصول و ژست نداشت و کارش را می کرد. باید مطمئن می شد و هنگامی که که مطمئن می شد کار تمام بود.

سینمای کشور عزیزمان ایران را بعد از انقلاب چگونه می بینید، فیلم فارسی رسید به چیزی که امروز می بینیم، این روند در هر صورت در سینمای ما اتفاق می افتاد یا نه؟

فقط هم فیلم فارسی نداشتیم، خیلی از فیلم ها بود که اصلا ربطی به فیلم فارسی نداشت، همان فیلم ابراهیم گلستان، فیلم «گاو» یا «نفرین». به هر ترتیب این که شما بگویید ما می خواهیم در این مسیر حرکت کنیم کار درستی نیست. آزادی به چه می گویند؟ این که هر کس کار خودش را بکند و بعد مردم گزینش می کنند که این اثر ارزش هنری دارد یا ندارد، غیر از این است؟ آن موقع فیلم های خوب خارجی را هم، می آوردند و مردم می رفتند و می دیدند. فیلم های با ارزشی مثل «پدرخوانده»، ما جشنواره بین المللی داشتیم که یکی از جشنواره های بزرگ دنیا بود.

پس آن وقت هم فیلم های خوبی داشته ایم که حرفی جهت گفتن داشته باشند.

اگر فیلم خوب نداشتیم که چهار جشنواره خوب دنیا در کشور عزیزمان ایران نبود، یعنی به آن فیلم های آبگوشتی جایزه می دادند؟ همه بزرگان دنیا را دعوت می کردیم ومی آمدند ایران. جهت چه می آمدند؟ جهت دیدن آن فیلم های به دردنخور؟ این را یک مجری هم از من پرسش کرد و من همین جواب را دادم، گفتم بله آن موقع در کشور عزیزمان ایران درخت نبود ، دریای مازندران نداشتیم، حافظ و سعدی هم نبودند، «نفرین» آقای ناصر تقوایی جهت همان وقت است.

شما با زنده یاد علی حاتمی فیلم های بسیاری کار کرده اید. این همکاری ها چگونه شکل گرفت؟

علی قرار بود فیلمی بسازد که از من دعوت کرد یکی از دو نقش مهم را داشته باشم.اما این فیلم ساخته نشد. بعد در فیلم«طوقی» قرار بود یکی از نقش های مهم را بازی کنم که من با تهیه کننده به توافق نرسیدم و علی فکر کرد من نمی خواهم با او کار کنم، تا سال ۵۲ که آن موقع فهمید جریان چیز دیگری است.

شش داستان مولوی را کار کردیم که من در هر شش داستان بازی داشتم. بعد در سال ۵۳ «سلطان صاحب قران» و نقش ناصرالدین شاه را بازی کردم، سال ۵۴ «سوته دلان» را ساخت که باز بنده نقش داشتم. من با علی خیلی نزدیک بودم. آن قدر که هنگامی که می آمد؛می گفت دیشب چیزی به ذهنم خطور کرده و می خواهم این را به تو بگویم،

اوج همکاری شما با علی حاتمی «کمال الملک» بود. چه شد که این نقش را به شما داد؟

علی چند طرح داشت که یکی کمال المک بود. من گفتم این را بساز. یک شب داشتم خواب می دیدم که دوستی دارم که اهل کاشان هست. این دوست قدیمی مرا درعالم خواب برد در قسمتی که صداگذاری می کنند.

گفت کمال الملک مصاحبه کرده است و این مصاحبه را الان جهت تو که می خواهی نقشش را بازی کنی می گذارم. متن فیلم صورتی بود و استاد کمال الملک سیاه و سفید.یک میکروفن هم جلوی او گرفته بودند، ولی صدا نمی آمد. گفتم صدا ندارد ! گفت به ژست استاد دقت کن، شما می خواهی نقش او را بازی کنی. یک دفعه استاد از تصویر جدا شد وآمد جلوی من سلام کرد، دست داد و گفت تو میخواهی نقش من را بازی کنی؟ گفتم اگر اجازه بدهید.

گفت بگو کار نانوا چیست؟ گفتم نان می پزد، گفت تو نمی توانی نقش من را بازی کنی، گفتم اجازه بدهید راجع به نانوا توضیح بدهم، گفت تو نمی توانی توضیح بدهی. آن رفیق من گفت اجازه بدهید مشایخی توضیح بدهد، گفت نمیخواهد توضیح بدهد، نقش من را نمی تواند بازی کند، در عالم خواب گفتم شما استاد ما هستید و مردم کشور عزیزمان ایران جهت شما احترام زیادی قائل هستند ولی من هم در کارم نیمچه استادی هستم.

مکث کرد و گفت حالا شد. از خواب پریدم، ساعت دو شب بود. در تاریکی فکر کردم که فردا به علی بگویم من کار نمی کنم. خانمم بلند شد، جریان را به او گفتم که کار نمی کنم، گفت منظور از نانوا یعنی نقاش، یعنی شما که می خواهید نقش من را بازی کنید نقاشی کرده اید؟ دیدم راست می گوید، رفتم پیش آقای شکیبا و شروع کردم به نقاشی. الان چند نقاشی دارم که به شما نشان می دهم.

به «پهلوانان نمی میرند» برسیم و نقش «پهلوان خلیل». همکاری با آقای حسن فتحی چگونه شکل گرفت؟

یادم است که مراسمی بود در منزل کشتی و از بین بازیگران و صورت های معروف فقط من را دعوت کرده بودند، آقای طالقانی آن موقع مسئول بود، آقای الهی قمشه ای از شیراز آمده بودند آنجا و خیلی هم خسته بودند. در اتاقی نشسته بودم که صدایی از بلندگو آمد و بنده را خواستند. رفتم و گفتم تا دنیا پهلوان عرصه فرهنگ و هنر، آقای قمشه ای اینجا هستند من حق حرف زدن ندارم.

آقای قمشه ای مطلبی در مورد «پوریای ولی» گفتند که نخستین بار بود من می شنیدم. جوانی قرار بود فردا جلوی حاکم و مردم با پوریای ولی کشتی بگیرد. مادر آن جوان پرسان پرسان می آید و منزل پوریای ولی را پیدا می کند، پوریای ولی منزل نبوده و مادر او در منزل بوده، این زن شروع می کند با مادر پوریای ولی صحبت کردن و می گوید که اگر فردا پسر من پیروز شود ما از این بدبختی نجات پیدا می کنیم، مادر پوریای ولی به او قول می دهد که فردا پسر شما برنده می شود، پوریای ولی از تمرین می آید و مادرش به او می گوید که می خواهم فردا شکست بخوری، می گوید آیا مادر؟ من سال ها جان کنده ام که به این مقام رسیده ام، جلوی مردم بی آبرو شوم؟ من این کار را نمی کنم.

مادرش می گوید مردم به تو می گویند پهلوان؟ می گوید بله. مادرش می گوید اگر حرف مادرت را بشنوی پهلوانی، در غیراین صورت پهلوان نیستی، پوریای ولی بلند می شود می رود دست مادرش را می بوسد و می گوید چشم و فردا زمین می خورد. با آگاهی از این مسئله من این نقش را بازی کردم.کار کردن با آقای فتحی خیلی خوب بود، من دو کار با او داشتم که هر دو، عالی بود.

شما تقریبا با تمام کارگردان های مطرح کشور عزیزمان ایران کار کرده اید. آیا کسی بوده که دوست داشته باشید با او همکاری کنید و شرایط به هر نحوی فراهم نشده باشد؟

بعضی ها بودند که فیلم های سینمایی نمی ساختند، مثل آقای عباس کیارستمی که خدا رحمتشان کند.او مستند می ساخت، البته جایی صحبتی داشته اند که رفته اند اطراف اصفهان و از تعزیه ای که بوده فیلم ساخته اند. من هم، آنجا بودم که آقای کیارستمی با زن کریمی آمده بود از این تعزیه فیلم بگیرد و با این که مطمئن نیستم ،مثل اینکه در فیلم هم ،هستم. البته نه به عنوان بازیگر، بلکه فقط در آن فیلم صحبت کرده ام.

در فیلم «مطرب» نقش یک خواننده را بازی کرده اید. موسیقی چقدر در زنگی شما نقش و تاثیر داشته است؟

وقتی فرزند بودم یکی از دوستان پدرم از اروپا گرامافون و چند صفحه آورده بود که به عنوان نمونه وزیری بود، یک صفحه ویالونیستی به نام بلانژه بود و من که چهار سال داشتم به آن گوش می کردم، از بچگی با این موزیک ها بزرگ شدم. اگر تلویزیون الان عالی ترین فیلم و عالی ترین موزیک را همزمان پخش کند من عالی ترین موزیک را گزینش می کنم، این را یک بار در برنامه ای در شیراز هم، گفتم که من با موسیقی به خدا می رسم، انسان موسیقی را از خدا آموخته است.

شما حدود ۱۰۰ فیلم بازی کرده اید. اگر به عقب برگردید از این لیست، اسم فیلمی را خط می زنید؟

بله، از۱۰۰ تا، شاید ۷۰ تا از این فیلم ها را بازی نکنم.

حال سینمای امروز کشور عزیزمان ایران را چگونه می بینید ؟ چقدر روند رو به رشد سینمای کشور را مناسب و صحیح می بینید؟

می تواند پیشرفتی نکند، الان جوان هایی داریم بسیار خوش رو و فهیم که بعضی ها واقعا استثنایی هستند. ممکن است دیگر مثل حافظ و فردوسی به وجود نیاید که آن یک بحث دیگر است ولی هنگامی که داریم در مورد سینما صحبت می کنیم ما جوان هایی داریم که خیلی می فهمند، حتی از وقت ما بیشتر. باید هم، زیاد بدانند، باید هم، بهتر کار کنند، اگر غیر از این باشد خیلی بد هست، من می گویم که متاسفانه یا راه را جهت فرزند هایی که استعداد دارند باز نکرده اند یا چون پول ندارند نمی توانند خودشان را نشان بدهند.

الان متاسفانه سینمای ما به شکلی شده است که پول دارید؛ می آیید بازی می کنید و پول ندارید بازی نمی کنید. این خیلی بد است و به همین علت من دلم می سوزد جهت فرزند هایی که استعداد و نبوغ دارند و سواد هنری ارزش بالاست. افتخار می کنم اگر الان جمشید مشایخی را جهت نقش کوچکی هم، بخواهندتا برایشان بازی کنم.

این «پول دادن» الان چقدر در سینما وجود دارد؟

خیلی هست، ببینید، من مصاحبه کرده ام، اسم هم آورده ام و گفته ام این آقا آمده با آن اخلاق بد یک دکان باز کرده و با این دکان در سینما حضور دارد. همه هم می دانند چه کسی هست. گفتم و در صفحه اول یک روزنامه با تیتر بزرگ قرمز این را نوشتند. بعد من اگر دلم جهت فرزند ها می سوزد حق دارم، چون این ها فرزند های من هستند.

حالا اینجا ما داریم راجع به هنر حرف می زنیم ولی در همه رشته ها. ما فرزند های با استعدادی داریم که بدون کار هستند و من از آقای روحانی خواهش می کنم که راه را جهت این جوان ها باز کنند چون می دانم ۱۰۰درصد علاقه دارند.

جایی هم گفته بودید اگر روحانی رییس جمهور نمی شد در کشور عزیزمان ایران نمی ماندید؟

ببینید منظور من از کشور عزیزمان ایران دل مردم بوده هست. من اینجا به دنیا آمده ام و همین جا هم، خاک می شوم. منظورم این بود که از دل مردم بیرون می رفتم. من گفتم کشور عزیزمان ایران اینجاست: در قلب من. می گوید این گربه کز کرده چسبیده به دیوار / ته مانده ای از بیشه شیر وطن ماست / ای آنکه به آئین عجم خرده گرفتی / نوروز همان پاسخ دندان شکن ماست / این جمشید از همین نوروز می آید، آن می روم یک حرف دل بود، من جایی را ندارم بروم، بعد فکر کرده اید که به عنوان نمونه به اروپا می روم؟

سینمای کشور عزیزمان ایران حالا آنقدر مشهور است و از بعد هنری هنرمندانی پر قدرت دارد که بزرگترین جایزه سینمایی دنیا دیگر گرفتنش جهت سینماگران ما سخت نیست، گرفتن دو اسکار از سوی اصغر فرهادی در فاصله اندک نشان از رشد موفق سینمای کشور عزیزمان ایران و نگاه سینماگران ما دارد، نگاه شما به جایزه اسکار و دریافت آن از سوی سینماگری جوان از کشور کشور عزیزمان ایران چیست؟

این جایزه را من گرفته ام چون هم وطن و هم خون من گرفته و من افتخار می کنم. حالا شما بحث کنید که کلک زده اند که به کشور عزیزمان ایران جایزه بدهند و حق این فیلم نبوده و فیلم «فروشنده» فلان بوده هست. مسئله ما همین ها ست، خیلی از فرزند های ما لیاقت گرفتن این جایزه را دارند و یکیشان گرفته، باید ذوق کنیم دیگر، حالا بیاییم بنشینیم،بگوییم پارتی بازی شده است و چون فلان کشور خواسته است با کشور عزیزمان ایران مخالفت کند این را داده اند به ما، شما هم بساز و جایزه بگیر، خیلی از ما حسود هستیم و این بد است.

این روزها زیاد رخ می دهد که برخوردهای گفتاری ناشایستی بین اصحاب رسانه و بازیگران و صورت های معروف شکل می گیرد. از نگاه یک پیر هنر کشور، ریشه اینگونه برخوردها و علل رخ دادنشان را از کجا می دانید؟

ما می گوییم اهل قلم، خب این قلم ارزش دارد، این قلم دست فردوسی بوده، دست حافظ بوده، بعد می آییم به اهل قلم فحش می دهیم، خیلی زشت است این کار، بعد چه کسی باید حرف بزند تا بدانیم راه چیست؟ همین اهل قلم باید بگویند دیگر.

خیلی از بازیگران مشهور سینما رو آورده اند به تئاتر، این به نظر شما چه تاثیری دارد؟

اگر قبلا هنرپیشه تئاتر بوده اند و برگشته اند، جهت من قابل قبول هست، ولی اینکه هنرپیشه سینما بوده اند بیایند تئاتر نه، مگر اینکه بیایند و حداقل یکی ،دو سال کار کنند، من به شما گفتم ما آمدیم با آقای ابراهیم گلستان جهت ۱۰ دقیقه سکانس، ۳۰ جلسه کار کردیم تا از بازی اغراق آمیز تئاتر خارج شویم، این شوخی نیست، تئاتر و سینما دو بازی مجزا از هم هست، حالا آیا سینمایی ها را به تئاتر می آورند، چون مردم این ها را می شناسند و می خواهند به خاطر دیدن این ها بیایند و تئاتر را ببینند، این تئاتر دوزار نمی ارزد، مردم باید بروند تئاتر را جهت هنرش ببینند.

علاقه زیادی به ادبیات و شعر دارید، یکی از شعرهایی که دوست دارید را با مخاطبان ما سهیم شوید.

کتابی چاپ شد به نام «حافظ شناسی»، خدا رحمت کند آقای نیاز کرمانی این کتاب را چاپ کردند و در این کتاب با بزرگان ادب کشور عزیزمان ایران زمین مصاحبه داشتند. من این کتاب را دارم، یکی از این بزرگان ،استاد شفیعی کدکنی می گوید که در وقت حضرت حافظ به فضیلت می گفتند هنر، نه نقاشی یا خطاطی و کارهای دیگر. من از آقای شفیعی درس گرفتم و به همین علت این بیت را تقدیم ملت کشور عزیزمان ایران می کنم: گر در سرت هوای وصال است حافظا / باید که خاک درگه اهل هنر شوی.

روزنامه صبا

واژه های کلیدی: ایران | تئاتر | سینما | فرزند | مشایخی | همکاری | سینمای | سینمایی | سینماگران | جمشید مشایخی

نویسنده : topsblog

  • کتاب زبان اصلی J.R.R
  • خرید کتاب خارجی pdf
  • جعبه هدیه کتاب
  • خرید کتاب خارجی
  • کتاب اورجینال
  • چاپ کتاب آمازون
  • افست کتاب لاتین
  • خرید کتاب کاغذی از آمازون
  • چاپ کتاب اورجینال
  • چاپ کتاب لاتین
  • کتب خلبانی زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک کوانتومی
  • کتاب های الکترونیک اورجینال
  • هاردکپی کتاب های سخت افزار
  • کتب چشم پزشکی زبان اصلی
  • خرید کتاب زبان اصلی فیزیک
  • خرید کتاب های زبان اصلی علم شیمی
  • هاردکپی کتاب های سرمایه گذاری
  • خرید منابع پزشکی اورجینال
  • دانلود فایل های زبان اصلی بیماری های مغز و اعصاب
  • دانلود فایل های زبان اصلی خودرو